شعر در مورد آمدن مسافر ، شعر درباره مسافرت و بازگشت به خانه و سفر رفتن

شعر در مورد آمدن مسافر

شعر در مورد آمدن مسافر ، شعر درباره مسافرت و بازگشت به خانه و سفر رفتن
شعر در مورد آمدن مسافر ، شعر درباره مسافرت و بازگشت به خانه و سفر رفتن همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد آمدن مسافر

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز
سازم به قطار از عقب قافله راهی
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بازگشت مسافر

نه چتر با خود داشت
نه روزنامه،
نه چمدان.
عاشق اش شدم
از کجا باید می دانستم
مسافر است ؟

شعر درباره بازگشت مسافر

آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد
خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد.
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره آمدن مسافر

گفتن “دوستت دارم” ها
هیچ فایده ای ندارد!
باید آنها را
روی سنگفرش خیابان نوشت
شاید رهگذری خواند
دلش تپید...
ماند و نرفت.
وگرنه،
گفتن های من،
همه را مسافر کرد!
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد برگشت مسافر

تو را پلک بر هم زدنی کافی‌ست
تا تمام آفتاب گردان ها
تا مسافران خسته ی در خواب بر برکه
چون برگ های سرخ با باد
دور و دورتر شوند

شعر در مورد آمدن مسافر

روزهای نبودنت را طوری می‌گذرانم،
که حتی زمان به عبور خودش شک کند.
مثل مسافری که از پنجره ی قطار ِ در حال حرکت،
قطاری که ایستاده را می‌بیند.
تنها نگرانم این لحظه ی متوقف،
در حقیقت ِ تو سالها طول بکشد.
با چشمهایی ضعیف و قلبی ضعیف تر برگردی،
گمان کنی من جوان مانده ام.
برای تکاندن ِ خاک، بر شانه ام بزنی
و فرو ریختنم تو را بترساند
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بازگشت مسافر

دست هایت را
اگر به من می دادی
مسافرها
از پنجره های قطار
به اشتیاق
ایستگاه را نگاه می کردند
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره بازگشت مسافر

آنکه دوستش داشتم
مسافری بود
همیشه در دست‌هایش چمدانی و
در جیب هایش بلیطی برای نماندن بود
اما از لب هایش
حرفی از رفتن نمی ریخت

شعر درباره آمدن مسافر

مرا برای روز مبادا کنار بگذار!
مثل مسافرخانه ای متروکه ام
در جاده ای سوت و کور
یک روز
خسته از راه می رسی و
جز آغوش من
برایت پناهی نیست.
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد برگشت مسافر

دلم
مسافر خواب آلود
در آن اتاق خیال اندود
چو روح کهنه‌ء سرگردان
هنوز می پلکد حیران
به جست و جوی کسی شاید
که از کنار تو می آید.
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد آمدن مسافر

خسته‌ام
شبیه آن مسافری که
از هزار فرسخ سیاه آمده‌ست و
بازوان هیچ کس برای
در بغل گرفتنش گشوده نیست

شعر در مورد بازگشت مسافر

مسافر کناری‌ام که پیاده شد
پنجره‌ای گیرم آمد
باقی مسیر را گریستم …
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره بازگشت مسافر

مرا برای روز مبادا کنار بگذار!
مثل مسافرخانه ای متروکه ام
در جاده ای سوت و کور
یک روز
خسته از راه می رسی و
جز آغوش من
برایت پناهی نیست.
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره آمدن مسافر

دوست داشتنت چمدان‌یست
در دستانِ بلاتکلیف ترین مسافر
که راهی اش می کنند
بی آنکه بداند کجا
بداند کِی
نه شماره ی پروازی
نه بلیطِ قطاری
او می ماند و چمدان
و تماشایِ هرروزه ی مسافرانی که
با لبخند
با اشک
از هم جدا می شوند
به هم می رسند
و او
نه می داند باید گریه کند
نه می داند باید بخندد

شعر در مورد برگشت مسافر

سرم را بر سینه ی زمین می‌‌گذارم
رودی آرام
اسبی سر کش
قطاری بی‌ قرار
سگی‌ ولگرد
مردی خسته
براستی
صدای پای تو
از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟
آه ‌ای مسافرِ خاموش
ظهور کن !
این قبیله ی بی‌ عشق باید بفهمد
کسی‌ که سر بر دامان زمین می گذارد
دیوانه نیست
عاشقی ‌ست در انتظار.

Comments

Popular posts from this blog

تعبیر خواب گوشت گندیده ، و بریدن گوشت قرمز و چرخ گوشت بدن چیست

شعر در مورد شهر انار ، شعر انار و پاییز و عشق از شاملو و فروغ و شهریار و مولانا

شعر در مورد طعنه ، متن و سخنان بزرگان و جملات زیبا درباره طعنه زدن